شادی های زندگی من 2

ساخت وبلاگ
رانندگی 

یادمه حدود سه چهار سال پیش تصمیم گرفتم که حرفه ای رانندگی کردن رو جدی بگیرم. حدود هشت سالی میشد که گواهینامه گرفته بودم ولی در این مدت حتی یک بار هم دستم به فرمان ماشین آلوده نشده بود! 

خلاصه در یک حرکت انتحاری با مربی قبلی یک دوره مجدد آموزشی برداشتم و تمرین کردم اما کم بود خیلی کم، چون من ترس زیادی از رانندگی داشتم علت اولش این بود که من کلا هر کار کاملا جدیدی رو که میخوام شروع کنم به شدت ترس دارم... ترس از خرابکاری... ترس از نابلد به نظر اومدن... ترس از غرولندهای دیگران و... . به همه این ترس ها، ترسهای پدرم رو هم اضافه کنید که دائم غرولند می کرد : نه برای تو رانندگی زوده ... رانندگی به چه دردت می خوره همه جا خودم میبرمت...میزنی به ماشینهای همسایه ها!، وای اگه بزنی به آدما چی؟! 

ترس ها و عقب گردهای خودم کم بود اینها هم اضافه شد! 

بعد از دوره آموزشی با مربی، چندین جلسه هم با عموی عزیزم رفتم تمرین آخه عموم در جوانی آموزشگاه رانندگی داشته. 

بعد از تایید عمو جان، نوبت به آموزش با پدر رسید!!! 

چندین جلسه هم زیر نظر پدر جان تمرین کردم ولی هنوز تنها رانندگی نکرده بودم... تا اینکهههه پدرم به سفر مکه مشرف شد و من مجبور شدم در ایام عید که صبح زود هیچ تاکسی و ماشینی در خیابان نیست و خواهرم مجبور بود برای کلاس کنکور به مدرسه برود، با ماشین پدر او را برسانم 

وااای که یاد اون ایام می افتم خنده ملیحی وجودم رو پر می کنه!!!! از شب قبل مسیر کاملا مشخص رو هزار بار مرور می کردم، جای کلاج و ترمز و گاز رو با پاهام تمرین میکردم، اول ماشین رو روشن می کردیم یا دنده رو خلاص میکردیم؟!؟!؟ 

قبل از روشن کردن ماشین صلوات میفرستادم و از ائمه میخواستم که نگهدارم باشن... 

خلاصه بامبولی بود برای خودش... دو دستی فرمون و میچسبیدم مبادا در نره!!! 

 پارک کردن معمولی برام عذاب الیم بود چه برسه به پارک دوبل کردن 

امروز که با خواهرم برای خرید رفته بودیم بیرون داشتم تمام این دوران رو تو ذهنم مرور می کردم... امروز بدون فکر و معطلی ماشین و روشن کردم و د به گاااااززززز... راحت وارد یه کوچه ورود ممنوع شدم و یه پارک دوبل عالی انجام دادم... به ماشینا راه نمیدادم .. ازشون سبقت می گرفتم.. دنده عقب و خلاصه کارایی که برای هر راننده تقریبا با تجربه ای ساده و معمولی میاد. 

واااای که همه این کارا یه روزی برام آرزو بود... ولی الان رانندگی برام شده جزو کارای لذت بخش دنیا 

خدایا شکرت که به من اراده ای داده ای تا بر ترس هایم غلبه کنم 

پ ن: البته هنوز ترسهایی دارم اول مسیر های دور و ناشناخته رو نمیرم چون میترسم مسیر رو گم کنم و برم به ناکجا آباد! یا اینکه دیر به محل موردنظر برسم دوم تا حالا تنهایی بنزین نزدم ! سوم در کوچه های تنگ و شلوغ میترسم پارک دوبل انجام بدم مبادا ماشینا عصبانی بشن و بوق بوق کنن. 

در این هفته میخوام یک مسیر دور و ناشناخته رو به تنهایی برم انشالله 

خب در ادامه مبحث بالا مفتخرم این خبر خوش را بدهم که امروز مورخ 2 مرداد 96 یک مسیر ناشناخته ای که برام غول بزرگی شده بود به تنهایی پیمودیدم!!! و به منظور جایزه برای مصی کوچولو کیک یزدی خریدندی و نوش جان کردندی!

بدون موضوع...
ما را در سایت بدون موضوع دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : masoomeh-happiness-project بازدید : 42 تاريخ : دوشنبه 8 آبان 1396 ساعت: 23:26