شادی های زندگی من 3

ساخت وبلاگ
سلااااااااااام 

من دوباره برگشتم با کلی خبرای جورواجور... 

یکی دیگه از شادی های من در زندگی رفتن به کلاسهای خودشناسی مفید و درست و درمون هست یعنی این کلاس هایی که اساسی خودتو با درونت، ترسهات، باورهای غلطی که داری و... روبرو میکنه و تو رو در مسیر شناخت درستی نسبت به خودت قرار میدن. 

هفته گذشته در کارگاهی با عنوان " رفع خجولی " شرکت کردم. مدرس این کلاس آقای محمد پیام بهرام پور از مدرسان فن بیان و سخنرانی هستند. از یکی دو سال قبل با وبسایت ایشون آشنا بودم و مطالب و تعدادی از سمینار های ایشون رو پیگیری میکردم ولی هیچ کدوم از این سمینارها اونجور که واقعا به دلم بشینه و حض کنم  از مطالبش نبودن. تصمیم گرفتم که از عضویت سایت دربیام . تا اینکه در یک روز گرم تابستانی همکار ایشون از دفترشون با من تماس گرفتن و اطلاعات کارگاهی بنام رفع خجولی رو در اختیارم گذاشتن. اولش پیشنهاد ایشون رو رد کردم ولی چند روزی که گذشت و اطلاعات کارگاه و کامنت های قبلی رو بررسی کردم به خودم گفتم این همون کارگاهی هست که همیشه منتظرش بودی ! خلاصه خیلییییییییی با خودم کلنجار رفتم که با توجه به هزینه و تایمی که داشت ثبت نام بکنم یا نه ؟!  یه دل می گفت برم برم...  عقلم می گفت نرم نرم ... 

خلاصه! دل را به دریا زندندی و ثبت نام کردندیimage 

ماجرای روز اول کارگاه :  

همان طور که در پست قبلی گفتم من زمانی که قراره به یه مسیر ناشناخته برای اولین بار برم ترس شدید از رانندگی پیدا میکنم. اما طبق قولی که به خودم داده بودم ماشین رو برداشتم و دل زدم به ناشناخته ها !!!! 

آدرس رو شب قبل از پدرم پرسیده بودم ولی باز برای اطمینان گوگل مپ لعنتی رو روشن کردم تا خیالم راحت باشهimage 

چشمم روز بد نبینه که مپ منو اشتباهی راهنمایی فرمود و من واقعا سر از ناشناخته های ناکجا آباد درآوردم..   آمد به سرم از آنچه می ترسیدم..  image

اینقدر تو این اتوبان ها (که اسم بعضی هاشون رو هم اولین بار بود میدیدم) چرخیدم، بارها کنار خیابان و اتوبان وایسادم و از راننده ها سوال کردم، بارها راننده های با اعتماد به نفس آدرس رو اشتباهی راهنمایی کردن و... که دلم میخواست از ناراحتی و عصبانیت فرییییییییییاااااااد بزنم. چنان فحش های آبداری نثار خودم و زمین و زمان و مپ موبایل و .... دادم که اون سرش ناپیدا. آخه مواجه شدن با ترس رانندگی دیگه چه کوفتیه مسیر نیم ساعته رو دو ساعته داری تو سر خودت می زنی هیچی به هیچی خب با اسنپ می رفتی خبرت... تازه قشنگیش اینجا بود که موبایلم هم در اثر دمای بالا هنگ کرده بود و نه از مپ خبری بود و نه از تماس با دنیای واقعی. 

من بودم و خودمو یه ماشین و یه گوشی داغون شده و گرمای هوا ( مخصوصا کولر و روشن نمیکردم بیشتر عذاب بکشم!) و اعصاب داغان و یه کارگاهی که نیم ساعت بعد شروع میشد و یه اتوبان گمنام!

بعد از دو ساعت خون دل خوردن و هلاک شدن از گرسنگی و تشنگی و گرما چند راه حل به ذهنم رسید : 

1- برگردم خونه وقید کارگاه رو بزنم  

نتیجه : پول که دادم، تا الانش که رسما جون هم دادم  اقلا کارگاه رو از دست ندم !

2- برگردم خونه و اسنپ بگیرم  

نتیجه : آدرس برگشت به خونه رو هم بلد نبودم!!! 

3- زنگ بزنم امداد خودرو 

نتیجه : با کدوم گوشی؟! 

تا اینکه تصمیم 4 به ذهنم آشفته ام خطور کرد. از یه ماشین خواهش کردم که جلوی من تا گیشا رانندگی کنه و من هرچقدررررررکه کرایه بخوان تقدیمشون کنم فقط منو به این کارگاه لعنتی برسونن! 

بعد از دو سه بار درخواست از راننده های مختلف یکیشون قبول کرد... البته ایشون رو در اتوبان گم کردم و باز قصه شیرین قبلی آغاز شدimage  

دیگه کاملا با مقوله گم شدن در تهران آشنا شده بودم به خاطر همین این مسئله خیلی ناراحتم نکرد و دوباره از یک راننده دیگه خواستم که منو تا مسیر گارگاه همراهی کنن ولی باهاش خیلی جدی طی کردم که اگر مسیر و خوب بلد هستی قبول کن و اینکه باید منو تا خود درب کارگاه برسونی  

پایان ماجرا این شد که به علت طرح ترافیک دبه کرد و منو تا خیابان نزدیک کارگاه رسوند و درنهایت 25 هزار تومان ناقابل تقدیم ایشون کردم! 

ادامه ماجراهای هیجان انگیز این کارگاه سه روزه در پست های بعدی!image

بدون موضوع...
ما را در سایت بدون موضوع دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : masoomeh-happiness-project بازدید : 36 تاريخ : دوشنبه 8 آبان 1396 ساعت: 23:26